دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

مردی آسمانی ...

میشه گفت معتاد بود !!!

معتاااااادِ  معتاااااااد !!!

 از اون معتادایی که اصلن فکرشم نمی کنی روزی بتونه ترک کنه !  البته نه از اون کارتن خواباش !

معتاد قلیون بود ...!

از زمانی که ازدواج کرده بود پا به پای مَردش ، قلیونی شده بود ، همیشه میگفت : راه به همراه خوشه..."

مردش هم عاشق این بود که وقت و بی وقت ، توی تنهائی خودش ، به یاد خاطرات مبهم گذشته ، این دود لعنتی رو قورت بده ...

خاطرات مبهم ...!؟

آره مبهم برای ما ! آخه مرد خیلی اهل حرف زدن نبود ... کمتر پیش میومد از گذشته اش حرفی بزنه ! و این دود ، تنها چیزی بود که فضای سنگین سکوت بین اونارو پر میکرد ...

زن اما ، علاوه بر دود ، یه اعتیاد دیگه هم داشت ...

زن به تزئین قلیون خیلی اهمیت میداد ! چند تا عروسک کوچولو انداخته بود توی ظرف شیشه ای آب قلیون و موقع هُرت کشیدن ، به رقص مستانه اونا نگاه میکرد و دنیارو مال خودش میدونست ...

شبا قبل از خواب ، و برا آخرین کامی که از قلیون میتونست بگیره ، میرفت داخل آشپزخونه و در رو می بست و تا میتونست به قلیون پُک میزد ! تمام فضای اونجا پراز دود میشد . بعد قلیون رو برا فردا خـــــوب تمیز میکرد...

البته قبل ازاینکه آب قلیون رو بریزه ، یه لیوان پر، از آب قلیون میخورد ... و این اعتیاد هر شب زن شده بود ...!!!

بهش میگفتم : آخه مادر من ، نخور ! دود قلیون کمه که آب قلیونم میخوری !؟

میگفت : تو نمیدونی همین آب چه طعم و کیفی داره ... اگه یه شب از آب قلیون نخورم خوابم نمی بره ! تا خودِ صبح سرگیجه میگیرم ...

یه روز، بابام دستش رو گذاشت رو قفسه سینه اش و گفت : آااااخ !

مادرم که همه ی زندگیش ، بابام بود ، سراسیمه بهش گفت چی شده !!!؟

بابام هم مثل اکثرمردا گفت : هیچی ! چیز مهمی نیست و دستش رو گذاشت روی قلبش و گفت : اینجام یه کم تیرکشید وخوب شد ...

و مادرم ، مثل اکثر زنها ، تا اونو روانه دکتر نکرد ول کن نبود...

وقتی بابام از پیش دکتر اومد فقط یه مشت دارو تو دستش بود و اینکه خدارو شکرهیچ مشکلی نداره ...

طبق معمول نهار رو خوردیم و بساط قلیون راه افتاد ...

وقتی مادرم قلیون رو به احترام بابام جلوش گذاشت ، بابام گفت : من نمیکشم ، خودت بکش !

مادرم با تعجب گفت : نمیکشی ؟ چرا ؟

آخه وقتی دکتر معاینه ام کرد ، ازم پرسید سیگاری هستی ؟

بهش گفتم اصلن توی عمرم سیگار نکشیدم ، ولی قلیون چرا ! و دکترگفت : قلیون مشکلی نداره ولی اگه اونم نکشی بهتره ...

( قدیما ، تصور مردم ، حتی پزشکا این بود که قلیون خیلی ضرر نداره ...)

خلاصه بابام با یه تذکر ساده ی یه پزشک عمومی ، یک عمـــرررر قلیون کشیدن رو بوسید و گذاشت کنار ...

و بیچاره مادرم مونده بود با این ضرب المثل که : راه به همراه خوشه !

نشست یه گوشه و به سختی و بی میلی به قلیون پُک میزد و معلوم بود بهش نمی چسبه !

برخلاف همیشه ، اینبار وقتی قلیون می کشید ، رو فُرم نبود ، فقط چشم به رقص عروسکا داشت ! نمیدونم چرا اینقدر ساکت بود ! اما معلوم بود که خیلی توفکره ...

آیا نگران سلامتی بابام بود ؟

نگران درد سینه ش ؟

از چی نگران بود و به چی فکر میکرد ؟ خدا میدونست و خودش ...

اون روز شاید بخاطر بابام خیلی سریع قلیونشو کشید و سریعتراز اونی که فکرشو بکنیم قلیون رو شست ...

بابام سعی میکرد خودشو مشغول کنه ! شاید میخواست هوس نکنه ...

شایدم میخواست زنش با آرامش قلیون بکشه ...

و مادرم شاید بخاطر بابام زود قلیونشو تموم کرد ...

شایدم تنهائی به دهنش مزه نمیداد ...

هر چی بود قلیون شسته شد و رفت توی انباری ...

شب شد ، شامو خوردیم و موقع خواب شد ...

اونموقع تلویزیون نبود که خونواده ها خودشونو مشغول فیلم و سریال کنن !

تنها سرگرمی شبهای مردم ، یا قلیون کشیدن بود یا خوابیدن ...

پدرم در یه حرکت عجیب تونست عادت یه عمرشو بذاره کنار ... خب احتمالن توصیه دکترهم بی تاثیر نبوده ...

مادرم چی ؟

درد سینه داشت ؟

منع پزشکی داشت ؟

از مردش اجازه نداشت ؟

چه نیروئی باعث شد مادرم پا بپای مردش قلیون رو ببوسه و بذاره داخل انباری ...؟

پس سرگیجه های هر شب مادرم چی میشد ؟ خدا میدونه ...!!!

 

سالها گذشت و گذشت ، بدون اینکه ببینیم یکی از اونا پیمان شکنی کنه ...

قلیون داشتیم ، ولی بی مصرف . شاید چون یادگار دوران خوش تنهائی هاشون بود نگهش داشته بودن بدون اینکه اونو چاق کنن ...

تا اینکه یه روز دیدم مادرم ، پیر و فرتوت و شکسته ! ولی درست مثل دوران خوش جوونیش داره قلیون می کشه ...!!!

درست مثل سابق ، قلیونو رو پاش گذاشته بود و عاشقونه به قلیون پک می زد ...  

وقتی پک می زد دیگه چشمش دنبال رقص عروسکاش نبود ! آخه عروسکی نبود که برقصه ... فقط به گوشه ای زُل زده بود !

خواهرم میگفت : تورو خدا نذارین قلیون بکشه ! خودش داغونه ، آخه سالهاست لب به قلیون نزده ! براش ضرر داره ...

برادرم میگفت : بذارین حال خودش باشه ، نمیبینین چه کیفی میکنه ؟ دلتون میاد از این حال خوش جداش کنین ؟

و واقعن کسی دلش نمیومد اونو از اون حال خوش جدا کنه ...

آخه تازه از خاکستون برگشته بودیم ...

 

به یاد پدرم که مردی آسمانی بود و یازدهم بهمن ماه ، با تنی رنجور بساط سفر ابدیش رو بست و به آسمان پرکشید و برای همیشه از پیش ما رفت ...

 

نظرات 41 + ارسال نظر
روزمرگی چهارشنبه 26 اسفند 1394 ساعت 13:23

یه عاشقانۀ زیبـــا :-)

روحشون شاد

ممنونم دوست عزیز و گرامی
انشاالله روح رفتگان شما هم قرین رحمت و آرامش الهی باشن . انشاالله

سهیلا چهارشنبه 5 اسفند 1394 ساعت 00:38

ممنونم سهیلا بانوی عزیز
گل باشید و خدا گلهای زندگیتون رو براتون با سلامتی و خوشی نگه داره ... انشاالله

نسرین مولا شنبه 24 بهمن 1394 ساعت 00:41 http://tajavozmamnoo.blogfa.com/

آمدم سلامی عرض کنم... سپاس بابت لینک. کار شما بی ارزش نبود دوست عزیز، یک قدم مثبت برای مبارزه با کودک آزاری در مملکت گل و بلبل خیلی هم با ارزش است.
روز و روزگارتون خوش

سلام و دو صد درود بر خواهر بسیار عزیز و مهربانم خانم مولا
لینک وبلاگ وزینی چون " تجاوز ممنوع " باعث افتخار و انجام وظیفه است و خوشحالم که منم با انجام این وظیفه کمکی هر چند کوچک در این راه کرده ام .

کاکتوس چهارشنبه 21 بهمن 1394 ساعت 21:45

خدا رحمتشون کنه

خدا رفتگان شمارو هم رحمت کنه کاکتوسی جان
ممنون از دعای خیرتون .

خلیل سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 21:22 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام ،

روانش شاد و خانواده به سلامت باشند.

چه « راه و همراه » خوبی.

سلام خلیل خان عزیز
ممنون از شما . امیدوارم شما هم در سلامت و نشاط کنار عزیزانتون روزگار رو به خوبی سپری کنید ...

نسرین مولا سه‌شنبه 20 بهمن 1394 ساعت 14:31 http://tajavozmamnoo.blogfa.com/

شما خوب باشید بقیه مسائل حله دوست عزیز

آًقا بهمن دو سه پست پیش از دوستان خواهش کردم لینک تجاوز ممنوع رو بذارن اول لینک دوستاشون. میشه شما هم اینکار رو بخاطر بچه ها بکنید؟

ممنونم نسرین بانوی عزیز
انشاالله شماهم همیشه خوب و خوش و تندرست باشین .
برا اون لینک هم چشم . من بلافاصله که فرمودین لینک رو گذاشتم ولی طوری ردیفشون کردم که مثلثی بشه . گفتم شاید اینطور قشنگتر باشه . ولی الان میرم عوضش میکنم و میذارمش اولی . خب این کمترین و کوچیکترین و بی ارزشترین کاری است که ما میتونیم انجام بدیم ...

شکیبا یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 18:56 http://sh44.blogsky.com

سلام
روحشون شاد و یادشون گرامی
چه عشق و محبت نابی بینشون بوده مسلما بچه هایی که در این خانواده بزرگ میشن خیلی خوب بار میان

سلام شکیبای عزیز و گرامی
واقعن عشق عمیقی بینشون بود .مادرم مثل فرشته ای برای پدرم بود ...

سهیلا یکشنبه 18 بهمن 1394 ساعت 14:06

بهمن عزیز
یاد پدر و مادرتون تا همیشه گرامی
مننونم از محبتی که دارید
من خوبم فقط وقت کم دارم برای بهتر شدن
براتون دعای خیر دارم که اینهمه مهربونید.

فقط میتونم براتون دعا کنم اینقــــــــــــــــــــــــــــــدر زمان داشته باشین که بهترِ بهترِ بهتر بشین ...

مینو شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 08:11 http://milad321.blogfa.com

روحشان شاد
چقدر خانه بی مادر سوت وکور است.

ممنونم استاد گرامی
مدینه گفتی و کردی کبابم
هرچند داغ عزیز دیدن سخته ، ولی راستش از خدا پنهون نیست ، از شما چه پنهون ، وقتی پدرم مُرد اونقدر شکسته نشدم که مادرم از دستمون رفت ...
واقعن با رفتن مادرم خونه ی پدر کاملن سوت و کور شد ...

نسرین شنبه 17 بهمن 1394 ساعت 00:21 http://yakroozeno.blogsky.com/

بهمن گرامی سلام
امیدوارم خوب و سلامت باشید .
گفته بودین کارتون زیاد شده و وقت وبلاگ نویسی خیلی کم شده اما فکر کردم حاالی ازتون بپرسم.
مراقب سلامتیتون باشید دوست عزیز

سلاااااام بر خواهر بسیار عزیز و خوبم نسرین بانوی گرامی
متاسفانه یه چند وقتی میشه انگار کوکم خالی شده ... نمیدونم چرا دست و دلم به نوشتن نمیره ! حتی حوصله ی وبلاگ خوندن رو هم ندارم ... شنیده بودم که بعضی از دوستان دچار این وضعیت شدن ! فکر نمیکردم سراغ منم بیاد ! که بالاخره اومد .
شرمنده اگه اینقدر دیر جواب محبتتون رو میدم ولی خدا شاهده دست خودم نبود ...
انشاالله بهتر بشم جبران میکنم ...

غریبه جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 21:43

سلام
عشق هم عشق های قدیمی
نه دعوایی نه قهری نه ترک خانه ای دلها به یک لقمه نان خوش بود و به قلقل سماوری و دو استکان کمر باریک چایی
و?هر وقت یکی از آن استکان ها کنار گذاشته می شد آن دیگری هم خود به خود شکسته می شد

سلام بر غریبه ی همیشه آشنا و عزیز
چقدر توصیفتون به دلم نشست ... دست مریزاد عمو

اَسی بولیده جمعه 16 بهمن 1394 ساعت 02:28 http://tolooeman.blog.ir

خدا هر دوشون رو بیامرزه و روحشون قرین آرامش باشه
عشقای قدیمی عشق بودن واقعا

ممنون اَسی جان عزیز و گرامی
خداوند رحیم رفتگان شمارو هم بیامرزه و غرق رحمت الهی باشن انشاالله

معلم کوچولو چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 20:57 http://moalem-ko0cho0lo0.blogsky.com/

خدا رحمتشون کنه

ممنونم معلم عزیز و مهربون
روح رفتگان شما هم قرین رحمت ابدی باشن انشاالله

مینو چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 09:23 http://milad321.blogfa.com

روحشان شاد و یادشان گرامی.
انگار دیگر خبری از انس و علاقه های قدیمی نیست.0

خداوند رفتگان و عزیزان شمارو هم رحمت کنه .
بله انگار عشقهای قدیمی کیمیا شدن ...اگه هم باشه به ندرت پیدا میشه ...

سوفی چهارشنبه 14 بهمن 1394 ساعت 00:19

سلام بر عمو بهمن گرا می.
به قول یکی دیگر از خوانندگان شما یک قصه ی واقعی غمگینانه رو هم بلدید اونقدر زیبا و لطیف تعریف کنید که آدم دوست داره دوباره و سه باره بخوندش.
خداوند رحمتشون کنه و به شما و خانواده سلامتی و طول عمر بده. أراده و تصمیم هم بود مال قدیمی ها، خدابیامرز پدربزرگم بعد اولین سکته ی خفیفش سیگار رو بعد بیست سال گذاشت کنار به یکباره و برای همیشه.
براتون باز هم سلامتی خواهانم و روزگار خوشی.

سلام بر سوفی جان عزیز
ممنونم از شما و محبتهای بیدریغ شما . واقعن حرف دلمو زدین . چقدر قدیمیها اراده ی قوی داشتن ... حالا تا بگی بالا چشمش ابروئه طرف معتاد میشه و دیگه هم نمیتونه ترک کنه ...
بابت تعریفتون هم بینهایت سپاسگزارم . مثل همیشه شرمنده شدم ...
و منم براتون سلامتی و تندرستی در کنار خونواده ی محترمتون رو آرزو دارم.

مرآت سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 16:51

گفتم صنما مگر که جانان منی

چون نیک همی نظر کنم جان منی

خدایشان رحمت کناد

ممنونم معلم عزیز و گرامی
انشاالله هیچوقت غم نبینید.

زئوس سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 11:52

سلام عمو بهمن خوش قلب و مهربان.پس شما هم عشق و عاشقی و از اون خدابیامرز به ارث بردید.

سلام زئوس عزیز
بله ! شاید ، البته بازم باید گفت عشقهای اون موقع کجاااااا و عشقهای این موقع کجااااا

سحر سه‌شنبه 13 بهمن 1394 ساعت 07:25 http://meandmydaughter.blogfa.com

خدا رحمتشون کنه

ممنونم سحر خانم عزیز و مهربون
خداوند انشاالله رفتگان شمارو هم رحمت کنه .

پــونــه دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 12:36 http://veblagane.blogsky.com

سلاااااااااااااااااام عمو
خدا رحمت کنه همه رفتگانو

سلااااااااااااااااااااااااااام بر پونه خانم عزیز
ممنونم از شما و منم برای رفتگان شما هم رحمت و آرامش ابدی را مسئلت دارم .

Maneli دوشنبه 12 بهمن 1394 ساعت 04:01

Faghat ashk o ashk
Pedare manam ye ruze yazdahom bud

سلااااااااااااااااااااااااااااام بر مانلی عزیز و همیشه مهربون
خدا میدونه چقدر این خونه کامنتهای گرم و صمیمی شمارو کم داره ... خوشحالم که بعد از مدتها دوباره اسم زیباتون رو میبینم و افتخار میکنم که دوباره بهم سر زدین . ضمنن از فرصت استفاده میکنم و برای مرحوم پدر گرامیتون آرامش ابدی رو آرزو میکنم و از خداوند عاجزانه میخوام که حضور و سایه ی پرمهر مادر عزیزتون رو با سلامتی کامل بالای سرتون نگه داره انشاالله

فاطمه یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 16:07 http://fit65.blogsky.com/

خدا رحمتشون کنه

ممنونم فاطمه خانم عزیز
از اینکه این دلنوشته رو برا خوندن انتخاب کردین به خودم میبالم . شرمنده اگه اینهمه دیر پاسخ محبتتون رو دادم . راستش چند وقتیه که اصلن دل و دماغ نداشتم . خدا کنه دوباره به حال و هوای قبلی برگردم .
ضمنن آدرس وبلاگتون مشکل داره . هر کاری کردم نتونستم به وبلاگتون سری بزنم و بیشتر باهاتون آشنا بشم ...

مریم یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 14:53

هیچوقت حتی نمیتونستم تصور کنم که موهای آدمها میتونه یک شبه سفید بشه....کمرشون یه شبه خم شه و صورتشون یه شبه چروک بشه...تا اینکه مادرم جلوی چشمام یه شبه پیر شد.... شبی که پدرم برای همیشه رفت...پدر منم یک روز یازدهمی رفت....

خدا رحمتشون کنه و به شما طول عمر همراه با سربلندی عطا کنه....

خدا رحمت کنه همه رفتگانتون رو خصوصن مادر مهربونتون
انشاالله تا زنده اید داغ هیچ عزیزی رو نبینید .
ممنون که بهم سر زدین و شرمنده که اینقدر دیر خدمت رسیدم و پاسخ دادم.

پژمان یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 09:39 http://chashmanman.mihanblog.com/

سلام عمو بهمن عزیز
خیلی ساده و روون و البته زیبا نوشتین . درست مثل چادر گلی گلی مادرهای قدیم. خدواند تمام رفتگان رو بیامرزه و قرین رحمت خودش قرار بده. جای والدین عزیزتون سبز

سلام پژمان خان جان
چقدر لذت بردم از توصیفتون . یاد مرحوم مادرم افتادم . ممنونم از لطف و محبت شما دوست عزیز.
دعا میکنم خداوند همه ی عزیزان و رفتگان شمارو هم رحمت کنه و در جوار نیکان و صلحای خلقت متنعم باشن انشاالله .

سهیلا یکشنبه 11 بهمن 1394 ساعت 00:36 http://rooz-2020.blogsky.com/

ز هجران تو پرپر می زند دل ،
ز دل تنگی به هر در می زند دل ،
چو بلبل در فراق رویت ای گل ،
به دیوار قفس سرمیزند دل



امروز را برای بیان احساس به عزیزت غنیمت شمار ، شاید فردا احساسی باشد اما عزیزی نباشد.

برادر خوبم بهمن جان:آرزو می کنم که وسعت صبرشما

به اندازه ی دریای غمتان باشد

دعا میکنم تا خداوند بزرگ روح آن بزرگوار را قرین رحمت کندودعای خیرش همواره بدرقه ی راهتون باشه ...

سلام سهیلا خانم گرامی
منم براتون دعا میکنم که همه ی عزیزان سفر کرده تون ، خصوصن مرحوم طاهای عزیز و نازنیندر جوار رحمت الهی متنعم باشن و دعای خیرشون پشتوانه ی عظیم زندگی شما و گل پسراتون باشن انشاالله .

ملیحه شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 14:35

سلام داداش بهمن عزیز
خدا بیامرزه پدر و مادر عزیزتونو و سایه شما و خانم مهربونتونو روی سر فرزنداتون مستدام کنه.

سلام بر ملیحه خانم عزیز
ممنون از لطف و محبت شما خواهر خوبم ، منم بهترین دعاها و ارزوها رو برای شما و خونواده ی محترمتون دارم .

سانیا شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 13:24 http://saniavaravayat.blogsky.com

خدا پدرتون رو بیامرزه . انشالله هر چی خاک اون مرحوم هست بقای عمر شما و خانواده محترم باشه .
واقعا چه علاقه عجیبی بوده چیزی که بین زوج های الان میتونم به جرات بگم اصلا یافت نمیشه

ممنونم سانیای عزیز و گرامی
انشاالله خدا رفتگان شمارو هم رحمت کنه و قرین رحمت الهی باشن انشاالله .

مرتضی شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 11:20

خدا رحمتشون کنه

دل دچار آتش و شانه دچار زلزله
کاش می شد با خودم احساس همدردی کنم

ممنونم جناب مرتضی عزیز
خدا رفتگان شمارو هم رحمت کنه و در بهشت برین با نیکان عالم محشور باشند انشاالله .

زرین شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 02:25 http://zarrinpur94.blogfa.com

سلام آقا بهمن.خدا همه رفتگانتون را قرین رحمت خودش کنه.
چه زیبا توصیف کردید عشق وعلاقه پدر ومادرتان را.انشالا در اون دنیا در کنار هم روحشون شاد باشه وبرای سلامتی شما دعا کنن[گل]

سلام زرین بانوی گرامی
ممنون از شما خواهر خوبم . انشاالله خداوند رفتگان شمارو هم قرین رحمتش بگرداند .
راستش من زیبا توصیف نکردم ، عشق مادر و پدرم زیبا بود .من فقط اون زیبائی رو دست و پا شکسته بیان کردم ...

نسرین مولا شنبه 10 بهمن 1394 ساعت 02:17 http://tajavozmamnoo.blogfa.com/

دوستان:
می خوام ازتون یه خواهش عجیب غریب بکنم

لینک آدرس وبلاگ تجاوز ممنوع رو در رآس لینک های دوستانتون بگذارید بخصوص که در هفته ی آینده، هر روز یک مطلب حساس برای پدر و مادرها رو در اختیار خوانندگان قرار خواهم داد که بسیار مفیدند.

آگاهی دادن اولین قدم برای مبارزه با کودک آزاری هست و وظیفه ی تک تک ماست که کاری برای این مهم انجام بدیم. خواهش می کنم بی اهمیت از کنار این موضوع نگذرید.

خواهش کردم اولین لینکتون قرار بدید چون خیلی ها از روی کنجکاوی روی اولین لینک وبلاگ ها کلیک می کنند.

سلام خانم مولای عزیز
شاید این کمترین کاری باشه که من و بقیه دوستان عزیز در برابر زحمات دلسوزانه ی شما بتونیم انجام بدیم و مطمئنن کسی دریغ نخواهد کرد . چشم . من که بلافاصله اقدام به اضافه کردن لینک کردم و تقریبن خیلی از مواقع مطالب مهم اون وبلاگ رو میخونم ولی گاهی اوقات برای نوشتن نظر میبینم نمیتونم جلوی زبونمو بگیرم از خیر کامنت میگذرم ...

kalaghpar57 جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 10:39 http://kalaghpar57.blogfa.com

سلام اقا بهمن این پست رو خوندم با یه بغض خدا رحمت کنه پدرتون رو

سلام بر پاییز همیشه طلائی
خدا رفتگان شمارو هم رحمت کنه و ممنون از کامنتتون .

سمیرا جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 07:38 http://tehran65.blogfa.com

عشق های قدیمی ....زن و شوهرای قدیمی

هیییییی روزگار
.
.
.
خدا رحمت کنه پدر بزرگوارو .روحشون شاد

ممنونم سمیرا خانم عزیز
خدا رفتگان شمارو هم رحمت کنه و بر خوان نعمتهای خودش در کنار بزرگان و صلحا همنشین کنه انشاالله

نسرین جمعه 9 بهمن 1394 ساعت 00:06 http://yakroozeno.blogsky.com/

از دیشب که این پستتو خوندم بهمن جان، فکر می کنم عشق هم عشق های قدیمی.
یادشون گرامی

ممنونم نسرین بانوی گرامی
واقعن همینطوره که نوشتی .عشقهای قدیمی به مرور ایجاد میشد و مثل فولاد به مرور زمان آبدیده و قدرتمند میشد نه مثل حالا که با یه چشمک شروع میشه و با یه اخم تموم میشه ...

پونی پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 23:47 http://pppooonnnyyy.blogfa.com

روح ابوی گرامی شاد
چه عاشقانه زیسته بودند...

ممنونم پونی جان عزیز
واقعن عاشقانه زندگی کردن...

فریبا پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 20:00 http://berketanhaima.blogfa.com

خدا رحمتشون کنه روحشون شاد
زن و شوهر های قدیمی مثل جوونها الان عسیسم و قربونت برم نمی گفتند اما یه جور خاصی به هم وابسته بودند و دوست داشتنشون با کارها و شیوه های خاص بروز پیدا می کرد

خدا رفتگان شمارو هم ، خصوصن مرحوم پدر گرامیتون رو بیامرزه و مادر نازنیتون رو با صحت و سلامت براتون نگه داره انشاالله
واقعن عشقهای قدیمی عشق بودن نه عجق...!!!

نادی پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 18:14

بعضی ها را نوشتم شعر شدند
بعضی ها را نتوانستم بنویسم اشک شدند
بعضی ها را اما ،نه میشد نوشت
ونه میشد ننوشت
آنها را فقط زیستم

چه خوبه که حس های مبهم و حرفای نگفته ی عریزان مون رو درک کنیم و دل به دلشون بدهیم.روحشان شاددد.

چقدر زیبا و دل نشین نادی عزیز

نگین پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 16:49 http://www.parisima.blogfa.com

جسارتاً میشه بپرسم چند سال از فوت پدر و همینطور مادر نازنینتون میگذره ؟

خواهش میکنم بانو
مرحوم پدرم سال 69 و مرحوم مادرم سال 91 دار فانی را وداع گفتن ...
و با رفتن مادرم ، تازه متوجه شدیم که سالهاست پدر هم نداشته ایم ...

نگین پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 16:49 http://www.parisima.blogfa.com

سلام بر برادر خوب و عزیزم آقا بهمن گرامی..

وقتی اسم پدر و مادرهایی میاد که دیگه بین ما نیستن، ما کی هستیم که بتونیم جلوی سیلاب اشک رو بگیریم؟

روحشون شاد باشه آقا بهمن
امیدوارم با نیکان و صلحا محشور باشن
همینکه فرزند نازنینی مثل شما رو به عرصه رسوندن که اینطور یاد و خاطره شون رو زنده نگه میداره یعنی بنده خوب خدا بودند ..

خدا صبر و شکیبایی و عمر با عزت بده به بازماندگانشون و در جوار رحمت حق قرین آرامش باشن انشاالله

سلام بر نگین بانوی عزیز و گرامی
انشاالله خدا رفتگان شمارو هم در بهشت برین سکنی دهد و بر خوان نعمت الهی متنعم باشن انشاالله
نگین بانوی عزیز؛ واقعن مرد نازنینی بود . خدایش بیامرزد .

شیوا پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 15:38

سلام آقا بهمن عزیز
خدا پدر و مادر عزیزتونو بیامرزه و روحشون شاد باشه. ایشالا عمر شما و مژگان خانوم طولانی و همراه با سلامتی باشه

سلام شیوای عزیز
ممنون از لطف و محبتتون . من همیشه شرمنده شما و دیگر عزیزان بوده ام .
انشاالله که شماهم عمر با عزت و خوشبختی توام با حُسن عاقبت نصیبتون باشه .

علی امین زاده پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 15:22 http://www.pocket-encyclopedia.com

آخی. خدا رحمتشون کنه.

یاد مرحوم مادربزرگم افتادم که گاه و بی گاه قلیون می کشید. اون موقع من بچه بودم و تحت هیچ شرایطی اجازه نمی داد ما به قلیون حتی دست بزنیم. حتی اگر می خواست قلیون رو براش بیارن یا ببرن آشپزخونه اصلاً دست ماها نمی داد.
هیچ وقت عصبانی نمی شد. وقتی می خواستیم شیطنت بار دست به قلیون بزنیم یا حتی از نزدیک بوش کنیم، تنها موقعی بود که سرمون تشر می زد!

خدا رحمتشون کنه انشاالله
مکتب نرفته آموزگار صد معلم بودن .
حالا پدرائی رو دیدم که به بچه اش میگه برو برام سیگارمو روشن کن ...

نسرین پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 14:29 http://yakroozeno.blogsky.com/

آخ!
پدر و مادر منهم قلیونی بودن و بقول شما قدیمیا می گفتن چون دود قلیون از روی آب رد میشه ضرری نداره. بعدها معلوم شد ضررش از سیگار بدتره و سرطان ریه رو تسزیع میکنه.
یادشون گرامی بهمن عزیز [گل]

خدا همه رفتگان شمارو هم قرین رحمت واسعه و آرامش ابدی کند و دعای خیر اون عزیزان بدرقه راه زندگی شما و مزدک جان باشه انشاالله .

ونوس پنج‌شنبه 8 بهمن 1394 ساعت 13:08

قلم و سبک بیانتون اونقدر شیرینه که حتی تلخ ترین ها هم به دل میشینه..و من لحظه لحظه خاطراتتون اونهارو هم تصور کردم...
متاسفم و براتون صبر آرزو میکنم.امیدوارم که روح اون عزیز شاد باشه و خدا به شما و عزیزانتون سلامتی و عمری باعزت بده.


شاید این آدمکها بتونن خجالت منو نشون بدن ...
ممنونم از لطفتن . منم برا شما و همه ی عزیزانتون سلامتی و نشاط و حُسن عاقبت رو آرزو دارم .

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد