دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

جادو...!!!

چند وقت پیش وبلاگم رو باز کردم و درد دلی از دوست گرامی و ندیده ام " باران " عزیز رو دیدم. درد دلی از دردهای مبتلا به جامعه ی با فرهنگ ما...

فرصتی برای انتشار اون دست نداد تااااا الان... بهتره بخونید و خودتون قضاوت کنید...( ممنون از باران عزیز که اینجا رو خونه ی خودش میدونه و مطالب زیباشون رو برامون میفرسته) ضمنن ممنون میشم که خود ایشون پاسخگوی کامنتهای دوستان گرامی باشن.


==*==*==*==*==*==*==*==*==*==*==*==*==*==

شما به دعا، تصحیح میکنم به جادو جنبل اعتقاد دارید؟

من یکی که ندارم...

دو سال پیش تازه رفته بودم سرِکار. مدیر سالن، یه دختر سی و پنج شش ساله بود. اوایل خیلی صمیمی نبودیم اما کم کم سفره دلشو پیشم باز کرد. یکی دو ماه بعد از استخدامم سر ظهر بود گفت: میای با هم بریم بنزین بزنیم و بعد از موافقت من و کمی آرا ویرا کردن راه افتادیم.

تو صف پمپ بنزین از ماشین پیاده شد و دیدم از خانمی یه بسته کوچیک گرفت... دلشوره گرفتم! یا قمر بنی هاشم! این چیه دیگه؟ نکنه معتاده!!!!!

نپرسیدم و اونم نگفت بسته چی بود و برگشتیم سالن. رسیده نرسیده رفت آشپزخونه و درو بست اما بوی آتیش سالن رو برداشته بود و پشت بندش هم بوی اسپند... خدااااااا حالا من چکار کنم یعنی این دختره معتاده...!؟

خلاصه چند روز گذشت و اتفاقی افتاد که خانم ایکس با گریه و زاری گفت: نامزدش سرد شده و میخواد با دعا به عبارتی همون جادو جنبلِ خودمون پسره رو جادو کنه که باهاش ازدواج کنه. کلی حرف تو گوشش خوندم که با جادو جنبل چیزی درست نمیشه اما مگه به خرجش میرفت...

از لابلای حرفاش فهمیدم هشت میلیون فقط برای دعا داده توی یک سال و حتی فلان رمال ناکجا آباد هم براش دعا پست کرده!

یه روز دیدم با دو تا قفل بزرگ اومد سالن. گفتم اینا چیه؟ گفت: بپوش بیا بریم جایی... گفتم کجا؟ گفت: پیش دعا نویس! گفتم بسم الله، تا الان از راه دور بود حالا حضوری شده...؟ کم کم پیش بری خودتم اینکاره میشی ها ...!!!

سرتون رو درد نیارم. رفتیم و نشستیم و خانومه هم با لهجه غلیظی حرف میزد که باید چهار دنگ حواستو میدادی تا متوجه بشی چی میگه. بعد از کلی ورد و دعا و خط خطی کردن پارچه و کاغذ و دو تیکه چوب انداختن و روی قفلا چیزی کشیدن گفت برو که تا ماه دیگه عروس میشی!!!!

والا گذشت ماه ها و من عروس شدن تو این خانوم ندیدم و مث اینکه خانوم رمال مال اشتباه به عرض اجنه رسوندن و بدتر جناب نامزد جان رو فراری دادند و رفت که پشت سرش رو هم نگاه نکنه و من و خانم ایکس بعد از کلی کاغذ دود کردن و تخم مرغ و کوزه سوزوندن و کاغذ چال کردن و تو آب انداختن نشستیم به حساب کردن پول های بی زبونی که برای دعا دادند...

بعلهههه دوازده میلیون!!!!!

حالا جدی من از شما میپرسم میشه با جادو جنبل مهر و محبت خرید! نه، خب اصلا به من بگید میشه با جادو جنبل شووووووهر!!! شوهری که الان خشک سالیش اومده رو به دست آورد!!!!!؟

نظرات 23 + ارسال نظر
نسرین جمعه 26 شهریور 1395 ساعت 01:18 http://yakroozeno.blogsky.com/

باران خانم اصل این پست بنظرم کتمان جادو جنبل بود پس دیگه این علامت سوال شما جایی نداره عزیز که :

.حالا به فرض که درستم باشه اما تا کی قراره به قول خودشون دعا بزنن و شخص مورد نظر رو قفل کنن و تا کی میخوان با دعا نگهش دارن.

اصل وقتی رد چیزی باشه دیگه نباید دنباله شو آورد. وقت تلف کردنه... اینا اگه خیلی جنبلاشون کار می کرد اینطوری خودشون پاره پوره زندگی نمیکردن. حالا مملکت بجای نخود بازی پر از پادشاه بازی بود و نقش ملکه داشتن!

همیشه تو نوشتن و حتا تلفن سوتفاهمایی پیش میاد.


بهمن جان سلام
در مورد مطلب جدیدتون باید بگم وقتی مسئولین چشم و چوشاشونو بستن، غیر مسئولینی که بقیه باشیم، باید دست به دست هم بدن تا مرهمی فقط بر این زخم های بیشمار بذاریم. وگرنه نمی دونم چی میشد.

همش فکر می کنم: اینا چطوری شب می تونن بخوابن وقتی می دونن مردم اینقدر بدبختند و خودشون زیر میزی و رومیزی سفره شون رنگینه؟

سلام بانوی گرامی نسرین بانو
الهی هر کی که چشم و چوشاشو به اینهمه بدبختی بسته کور بشه ایشاالله

baran پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 17:19

سلام نگین جان خواهش میکنم عزیزم نور به قبر مادرتون بباره واقعا حرفشون قشنگ و به جا بود

samira پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 15:51 http://tehran65.blogfa.com

منم راستش نه زیاد اعتقاد ندارم و هر وقت هم به مشکلی بر بخورم و

یا دلم بگبره قران میخونم و خدارو صدا میزنم...دلم به خود مهربونش

گرمه عمو بهمن

نگین پنج‌شنبه 25 شهریور 1395 ساعت 13:17

سلام مجدد

مرسی باران جان بخاطر توضیح ...
و ممنون بابت لطفی که به من داری عزیزم ...

یه بار با مرحوم مادرم از جلوی یکی از اینایی که با نخود فال میگیرن رد میشدیم، خانمه به مادرم گفت: خانم بیا جلو فال خودت و عروست(!) رو بگیرم !!!
مادرم همینطور که رد میشد گفت: کاش یه فال واسه خودت بگیری که از این فلاکت در بیای !!!

baran چهارشنبه 24 شهریور 1395 ساعت 20:23

گفتند پوست پلنگ بپوش که میمنت دارد... اگه پوست پلنگ میمنت داشت برای خود پلنگ داشت!!! و این دعانویس ها و رمال ها و فالگیر ها اگر خیلی بلد بودن که فکری به حال زندگی خودشون میکردند!!!

خلیل سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 20:58 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،


خلایق هر چه لایق!

baran سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 02:07

راستش استاد عزیزم من برای رمانم کانالی توی تلگرام دارم متاسفانه پاک شده و مجبورم از اول دست به کار بشم خوشحال میشم وقتی دوباره نوشتمش تشریف بیارید گروه تلگرامم و نظرتون رو درباره رمانم بدونم,و درباره وبلاگ فرصتی پیدا کنم حتما وبلاگی میسازم,من هر بار که برای شما متنی مینویسم بدون برنامه ریزی یا هر چیز دیگه ای شروع میکنم به نوشتن نوشته ای که فکر میکنم شما هم مثل من از دیدن یا شنیدنش ناراحت میشید و تنها شما هستید که درک میکنید چون به عینه دیدم همین مساعل که ما رو ناراحت میکنه باعث خنده وسرگرمی خیلی ها شده

دوست عزیز
خواهش میکنم منو با گفتن کلمه ی استاد شرمنده و خجل نکنید.
من کجاااااااااا.... و مقام استادی کجا...
انشاالله هر وقت نوشته هاتون آماده شدن بیصبرانه منتظر خوندنشون هستم.

bita سه‌شنبه 23 شهریور 1395 ساعت 00:00

yekdonya mamnoon. motmaenam ke binahayat khoshhal shode.

خواهش میکنم . وظیفه بود.

bita دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 11:19

salam agha bahmane aziz. kheili vaghte ke neveshte hatoon ro mikhoonam va lzat mibaram. harchand ma'moolan khamoosham.
pedaram taze ye weblog baz karde
fekr kardam kheili khoshhal beshe age neveshte hasho bekhunido nazar bedin.

http://charkhezhivar.com/

به دیده منت بیتای بی همتای عزیز
از همین جا به پدر بزرگوارتان صمیمانه تبریک عرض میکنم و به شما نیز بخاطر داشتن پدری به روز شده و امروزی
رفتم، خوندم، لذت بردمو نظر دادم. نظراتی جسورانه، که امیدوارم پدر گرامی بر من ببخشد.

baran دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 01:37

سلااام سهیلا خانوم باکلاس و لفظ قلم,از خدا که پنهون نیست از شما چه پنهون من کلا سیستم بدنم برعکسه قهوه که میخورم تا سه نشمردم خواب خوابم یسری از سر کنجکاوی و یجورایی با کلاس بازی با همین دوستم پاشدم رفتم فال قهوه چشمتون روز بد نبینه من وقتی فالمو فهمیدم که دوستم بیدارم کرد نشستیم تو ماشین یه کاغذم دستم داد گفت فالتو تو این نوشتم دیگم با خودم نمیارمت آبرومو بردی

baran دوشنبه 22 شهریور 1395 ساعت 01:32

سلام نگین عزیزم بله متوجه منظورتون شدم متاسفانه نت من نمیدونم چرا اینجوره امروز چون اون کامنت برای غریبه جان بود و پاسخ شما و نسرین جان چیز دیگه بود متاسفانه جابجا شدن,راستی کامنت شما و نسرین خانوم واقعا زیبا و اموزنده بود خیلی به دلم نشست,شما همیشه متن های طولانی اما جذابی میذارید که من چندین و چند بار میخونم و واقعا لذت میبرم

نگین یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 22:44

با سلام و با اجازه صاحبخونه عزیز و محترم:

باران جان ممنون از جوابی که دادی ولی یه کوچولو سوء تفاهم شده ظاهرا ..

منظور من اصلا این نبود که جادو جنبل درسته و به هیچ عنوان تاییدش نکردم و هرگز هم نمیکنم
همون ابتدای کامنتم هم گفتم که چو ابله در جهان باقی ست ....

منظور من از نوشتن حکایتی که بیشتر جنبه طنز داشت، اینه که اونایی که بلد نیستن درست رفتار کنن و کانون زندگی رو گرم نگه دارن، به این شیوه های غلط متوسل میشن و بیراهه میرن ..

بقول شاعر : بند بر پا نیست حاجت، مرغ دست آموز را ...

مهر و محبت به نظر من، نه لطف، که "وظیفه" ی هر زن و مردیه که زیر یه سقف قراره یه عمر با هم زندگی کنن،

و هر دو باید به نحو احسن به وظیفه شون عمل کنن وگرنه عواقب سخت و ناخوشایندش رو باید متحمل بشن و اونوقت دیگه بقول یه شاعر دیگه:
خود کرده را تدبیر نیست ...

ممنونم نگین بانوی عزیز
خدا میدونه که اینجا متعلق به شما و همه ی دوستان عزیزه
من فقط کلیددار این خونه ی مصفا هستم

سُهیلآ یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 21:40 http://fortuna.blogfa.com/

نعععععع اصلا اعتقاد ندارم
فقط از فال قهوه خوشم میاد
اونم برای سرگرمی دوبار رفتم اما کلا جنبه سرگرمی داش برام

اما یکی از دوستانم خیلی بهش فکر میکنه وقتی میره و منم که میدونم به هرچی فک کنی یا به سمتش انرژی بفرستی میشه

من کلا جنبه های مثبت یه چیزی رو میشنوم منفی هارو از گوشم بیرون میکنم تا روم تاثیر نزاره

این کارا فایده نداره این خانوم باید یکم محبت و مهربونی چاشنی زندگیش میکرد

مردا شیفته مهربونی و محبتن
این اشتباهه که ما خانوما انتظار محبت داشته باشیم باید خودمون به مرد برسیم تا اون همون رسیدگی های مارو بهمون برگردونه

باتچکر از خودم چه با کلاس حرفیدم اخرش نشد خودمو نگه دارم

baran یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 14:45

نسرین جان و نگین جان حالا به فرض که درستم باشه اما تا کی قراره به قول خودشون دعا بزنن و شخص مورد نظر رو قفل کنن و تا کی میخوان با دعا نگهش دارن

baran یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 14:43

سلام.پونی جان بله حق با شماست متاسفانه از حماقت ما ادماست که به جای طلب حاجت از صاحب حق رو به سوی بنده های ناتوانش میبریم

baran یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 14:21

سلام اقا بهمن عزیزم دوباره منو.شرمنده کردید امروز حال خیلی مساعدی نداشتم اما با دیدن لطف بیکران شما همه چی فراموشم شد و واقعا خوشحال شدم مچکرم استاد عزیزم

سلام باران گرامی و بسیار مهربون
امیدوارم که همیشه حالتون خوب و خوش باشد و سلامتی که رکن رکین زندگیست همیشه برقرار باشد.انشاالله
و اما تشکر... این منم که باید از شما تشکر بکنم که کم کاریهای منو با نوشته های زیباتون جبران میکنید.
امیدوارم هرچه زودتر دست به کار افتتاح وبلاگی بشین تا درد دلهاتون رو به شیوه ای که دوست دارین برامون منتشر کنید.
به امید اون روز...
و تا اون روز، این خونه صمیمانه ، با افتخار و با اشتیاق دل نوشته های شما رو برای عزیزان منتشر میکنه.

غریبه یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 11:49

من که خودم اعتقاد ندارم البته به آنهایی که در قبال دعا پول می گیرند
ولی بعضی چیز ها را شاهد بوده ام که کمی منو به شک می اندازد
نمونه اش دعا های مرحوم ملا خیدان در خوزستان که دعا می کرد و پول نمی گرفت میگفت هرگاه مشکلت حل شد بیا
یا دکتر نباتی در تهران

نسرین یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 02:46 http://yakroozeno.blogsky.com/

نگین جون مگه کامنت طولانی عذر خواهی می خواد خواهر؟
اگه آره بگو منم بعذرم
راستی سلام بهمن جان
همش تقصیر این زن فالگیره بود... حواسمو پرت کرد

نسرین یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 02:43 http://yakroozeno.blogsky.com/

جای تآسف داره.
کاسبی از این آسونتر و پر درآمدتر تا وقتی نادان و احمقایی پیدا میشن که مشتری اند؟!
یادم آوردین بیست سال پیش یه روزی داشتیم با خواهرم تو خیابون رد می شدیم. یه خانمی نشسته بود و سرمایه اش بیستا نخود بود. رو یه دستمال چرک و یه زبون که فقط چندتا جمله رو از حفظ کرده بود: بیا فالتو بگیرم رد خور نداره...
دندون قروچه کردم خواهرم گفت تو رو خدا بیا یه ذره بخندیم. گفتم من دارم از عصبانیت دندون درد می گیرم خنده کدومه؟! گفت بشین تا ببینی.
زنه بمن گفت فالتو ببینم؟
گفتم من فالم فاله بیا فال این خواهر شوهرمو بگیر.
خواهرم نشست کنارش.
زنه نخودا رو جابجا کرد و دوتا کنار گذاشت سه تا رو کج ! پنج تا رو گرد کرد و گفت:
تا یه سال دیگه شوور می کنی، دوتا پسر کاکل زری هم میزایی (تو ایران و پسر بور!!!) حالا در نظر بگیرید خواهرم نزدیک پنجاه سالش بود و متآهل بود... داشت از خنده منفجر میشد که زنک فکر کرد از ذوق شوهره (چرا شوهر داشتن میتونه اینقدر شوق و ذوق داشته باشه، نمی دونم)
و زن ادامه همی داد:
خواهون بد داری که اگه بخوای براش دعا دارم و باید بگی یه پسر نابالغ صبح سحر بشاشه پشت در خونتون تا سحر و جادو باطل بشه.
گفتم خب بسه دیگه همون که میگی شوهر گیرش میاد خودش خیلی کار عظیمی کردی. بقیه شو نمی تونیم هضم کنیم... پاشو خواهر، پاشو بریم که خواستگارت تو راهه] بختت باز شد.
خواهرم غش کرده بود از خنده بلند شد و گفت نه... تا تو فالکتو نگیری من جم نمی خورم...
زنک بدون اینکه من چیزی بگم نخودا رو جابجا کرد و گفت: تا یه سال دیگه شوهر پیدا می کنی و یه خواهون بد داری ولی سحرشو من برات باطل میکنم و دوتا پسر کاکل زری...
مزدک از پشت صدا زد: مامان چرا اینجا نشستی؟ ببین مامان بزرگ برام چی خرید؟

زنک حتا وقتی گفتم این خواهر شوهرمه سخنرانیشو عوض نکرد!
بهش گفتم غیرت داشته باش خانم. پاشو برو خونه ی کسیو تمیز کن اگه بهت اعتماد کنن ولی اینقدر چرت و پرت نگو.

به قول احمد کسروی: اگه اینا راست میگن، گذشته هامون رو بگن، آینده پیش کش...

نگین یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 01:59

من از کامنت طولانیم بشدت عذرخواهی میکنم
جا نموند واسه کامنت بقیه !!!!

نگین بانوی عزیز
در هر وبلاگی که شما کامنت میذاری، سند افتخاری برای اون وبلاگ محسوب میشه، خصوصن اینجا که ریشه ای و مویرگی متعلق به خودتونه.

نگین یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 01:56

سلام و درود بر آقا بهمن عزیز و گرامی

مثَل معروفی هست که میگه: تا ابله در جهان باقی ست، مفلس در نمیماند ...

متاسف میشم وقتی میبینم بعضیا از سر حماقت و نادونی رو به کارهایی میارن که هیچ عقل سلیمی تاییدش نمیکنه... الهی شفا !!

جایی اینو خوندم که بی ارتباط با مطلب شما نیست:

روزی زن جوانی پیش مرد رمالی میره و ازش میخواد که برای شوهرش که مدتیه سرد و بی محبت شده نسخه ای و دعایی تجویز کنه..

مرد رمال نسخه ای اینچنینی براش میپیچه:

در فلان روستا گرگ وحشی و خطرناکی زندگی میکنه که تو به مدت یک هفته هر روز باید یه تار مو از بدنش بکنی و بندازی در یک لیوان آب و بدی شوهرت بخوره تا مهر و محبتش برگرده!!!
و بعد از یک هفته بیای پیش من تا دعایی بهت بدم که دیگه هیچوقت باهات سرد نشه و همیشه عاشقت بمونه..

زن بینوا میگه: خودت میگی گرگه وحشی و خطرناکه، من چطور میتونم نزدیکش بشم و از بدنش مو بکنم؟

مرد رمال سر تکون میده و میگه: این دیگه مشکل خودته و راه حل مشکلت همینه که گفتم و لاغیر!!

زن بینوا فردا صبح غذایی باب طبع گرگ درست میکنه(فکر کنم قرمه سبزی!!) و میذاره توی یه بقچه و میره سمت روستایی که رمال نشونی داده بود .. گرگ رو میبینه و با هزار سلام و صلوات و ترس و لرز نزدیک میشه و به هزار زبون ازش تعریف میکنه و نهایتا میگه: ببین آقا گرگه، ببین قربونت برم!! من برات غذا درست کردم و کلی زحمت کشیدم و اینهمه راه اومدم که به تو برسم، تو هم مردونگی کن و اجازه بده من هر روز بیام یه تار مو از بدنت بکنم و خلاصه کمکم کن که شوهرم دوباره به من مهر و محبت پیدا کنه و کانون زندگیم از هم نپاشه. خیلی آقایی!!

خلاصه آقا گرگه اولش هارت و پورت میکنه و خشانت به خرج میده، اما بعد که مهر و محبت و کلام مهربون خانم رو میبینه، ناز کردن رو بی خیال میشه و بالاخره قبول میکنه و اجازه میده که ایشون به مدت یکهفته هر روز یه تار مو از بدنش بکنه ..

بعد از یکهفته زنه میره پیش رمال و میگه: کاری رو که گفته بودی انجام دادم .. حالا دعا رو بهم بده ..

مرد رمال با تعجب میگه: باور نمیکنم!! یعنی تو واقعا تونستی به اون گرگ وحشی نزدیک بشی و یک هفته تمام از بدنش مو بکنی؟
زنه با افتخار جواب میده: بله تونستم..
مرد میگه: با چه ترفندی ؟ چطور گرگ اجازه داد بهش نزدیک بشی و بهت حمله نکرد؟ اون یه گرگ وحشی و خونخواره

زن لبخند زنان جواب میده: خیلی ساده، با مهر و محبت ... اینقدر بهش محبت کردم و ناز و نوازشش کردم که راضی شد و به راه اومد و کمکم کرد ...

رمال لبخندی میزنه و میگه: هاااااااااا، پس تو به این نتیجه رسیدی که با مهر و محبت میشه حتی گرگ وحشی رو رام کرد و بهش نزدیک شد، حالا برو خونه و به شوهرت هم همینطور محبت کن و نتیجه ش رو هم خیلی زود ببین!! دیگه شوهر تو از گرگ وحشی که بدتر نیست.. هست؟!!!

آورده اند که زن قصه ی ما خجلت زده و شرمگین سر به زیر افکند و با قدمهای لرزان در افق محو شد

پونی یکشنبه 21 شهریور 1395 ساعت 01:16

ما آدما هرکدوم هزینه حماقتمونو یه جایی واریز می کنیم
حالا ایشون در جیب رمال ریختند

کم و زیاد داره اما رد خور نداره این مساله

البته این مساله در عوام رایج تره

حالا محلش و مبلغش متفاوته

niloo.fh شنبه 20 شهریور 1395 ساعت 23:23 http://maloosak.69.mu

روزتون پر از رنگهاى قشنگ، پر از خبرهاى خوب، سرشار از انرژى مثبت، یه عالمه لبخند، خیلی افتخار میدید پیش من هم بیاین
98651

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد