دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

دریای زندگی

کفشهایم را می پوشم و در زندگی قدم می زنم ... من زنده ام و زندگی ارزش رفتن دارد ... آن قدر می روم تا صدای پاشنه هایم گوش ناامیدی را کر کند ... زندگی به سادگی رفتن است ! به همین راحتی ... زندگی ارزش لنگ لنگان رفتن را نیز دارد ...

عاقبت بخیری...

یکی از دوستان عزیزی که این خونه رو قابل خوندن و درد دل میدونه " بارانِ عزیزه". دوست خوب و ندیده ای که قلمی شیوا و پخته داره. گاهی اوقات حرفها و نوشته هایی برام میفرسته که با خوندنشون حرفی  برام نمیمونه که بگم...

 یکی از اون نوشته هارو براتون منتشرمیکنم تا شما هم با خوندن اون، سنگ صبورش باشید...



کاش میشد خاطرات رو پاک کرد از این دفترچه ذهن. خسته شدم از ورق زدن گاه و بی گاهش. این روزها کم آوردم و فقط یاد دعای پیرزن میفتم که بهم گفت:" عاقبت به خیر بشی دخترم!" 

اما کو این عاقبت به خیری...! استغفراالله کفر میگم، ناشکری میکنم,خدایا توبه...پیرزن!!

یادمه ده ساله بودم، دو سه سالی میشد که اوضاع اقتصادیمون زیر خط صفر شده بود و بابای من با اون همه دبدبه کبکبه به چند تا چک برگشتی رسید. بابا رو بخاطر چک زندان کردن، خونه مون فروخته شد وکمی از بدهی ها وصول شد اما بقیه!!!!

 از خونه قشنگمون با اون همه وسیله به ناچار نقل مکان کردیم به خونه ی مامان بزرگ. فقط با یه دست رختخواب و یه موکت و ظرفامون. من دختر بچه هفت ساله بزرگ شدمو شدم ده سال. مدرسه برامون اردویی ترتیب داد و من با همه بچگیم درک میکردم نباید به مامان حرفی بزنم تا از نداشتنش غصه نخوره. من نگفتم، اما زن همسایه که دخترش همکلاسم بود گفت... و مامان کوله بار سفر یک روزه مو بست.

برای نماز ظهر ما رو به قدمگاهی بردند و نماز خوانده شد و هزار باره توصیه های خانم مدیر تکرار شد و به قصد پارک از قدم گاه خارج شدیم. پیره زنی لاغر و نحیف که در اون نزدیکی روی سکویی نشسته بود به سوی بچه ها اومد و درخواست کمک کرد و قسم میداد که گرسنه است. هیچکس کمکی نکرد و بی تفاوت به اتوبوس رفتند و من همچنان به پیرزن زل زده بودم! پیرزن سلانه سلانه به سمتم اومد و من هنوز فکرم درگیر بود که چکار کنم... 

اگه پولی که مامان داده رو بهش بدم نمیتونم وقتی برگشتم برای خواهر و برادرام چیزی ببرم... پس چکار کنم!!!

یاد غذایی که مامان برام گذاشته بود افتادم. از توی کوله ام غذا رو بهش دادم، پیرزن با دیدن کوکو های مامان چشماش خندید... با مهربونی بهم نگاه کرد :

" مادر اینا برای من زیاده!"

 منم مثل خودش لبخندی زدم و گفتم اشکال نداره، برای عصرونه تون بذارید...

خواستم به اتوبوس برم که صدای پیرزن رو شنیدم:

"خدا خیرت بده مادر، عاقبت به خیر بشی..."


 هنوز بعد از چند ساااال صدای پیرزن که گفت عاقبت بخیر بشی تو گوشمه...

"خدایا عاقبت به خیر شدن چطوریه؟"

نظرات 34 + ارسال نظر
نگین سه‌شنبه 2 شهریور 1395 ساعت 17:29

سلام و درود بر جد بزرگوار و مهربانم آقا بهمن عزیز و گرامی

اومدم صله ی رحم!
الهی سالم و سرحال باشید و به هر کاری مشغولید در نهایت آرامش و خوشدلی باشید بزرگوار ...
من کمترین هم دعاگوی وجود ارزشمندتون هستم ..

این چهار شاخه گل تقدیم به شما و نازنین بانو و دسته گلهای شاخ شمشادتون

این کادو مال مژگان بانوی عزیزه
لطفا بی اونکه بازش کنید! به دست ایشون برسونید .. متشکرم
(از گوشه جعبه هم نگاه نکنید لطفا)

سلااااااااااااام و دوصد درود بر یگانه نگین درخشان شیراز
ممنونم از شما و همه ی عزیزانی که نمیتونم بهشون سر بزنم و حالی ازشون بپرسم...بخدا شرمنده هستم.و از اینکه هنوز هستن دوستانی که منو فراموش نکردن بینهایت خوشحالم و به خودم میبالم.
انشاالله حجم کارهای اداریم کمتر بشه و بازنشسته که شدم به شرط بقا، قول میدم اینهمه لطف رو بی پاسخ نذارم.
ضمنن بانو جان، خانومم بابت کادو خیلی تشکر کرد، ولی گفت خدمتتون عرض کنم که جعبه ی کادو خالی بود

baran شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 22:21

سلام اقا خلیل عزیز چه خوب که شما قسمت خوب داستان رو دیدید همون دو واژه عاقبت بخیری به کل اون واژه های سراسر ماتم می ارزید

baran شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 01:19

دور از جونتون,انشاالله سالهای سال با عزت زندگی کنید,راستش به هوس افتادم پاشم برقصما ولی نصفه شبه میترسم همسایه ها صداشون دربیاد مامان خانوم عزیزمم باز جیغش دربیاد که دخترررر تو باز دیوونه شدی

baran شنبه 30 مرداد 1395 ساعت 01:15

سلام بارون جون عزیز بله دیگه اینجا هم بارو بارون شده هم گلبارون مرسی از روحیه دادنت عزیز دلم خدا روشکر غمگین نیستم نمیگم شاد و سرزنده ام اما شاکرم و راضی ام به رضای خدا خداروشکر همین مشکلات کوچیک و بزرگ زندگیم از من یه دختر محکم ساخته که روی پای خودم بایستم و مصمم برای پیشرفت امیدوارم همه دوستانی که مشکلاتی مثل من دارند هیچوقت ناامید نشن

باران جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 23:54 http://asre-barooni.blogsky.com

آدرسم اشتباه افتاده بود از دست گوشی که تغییر میده خودش

باران جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 23:52 http://asre-barooni.blogs.com

چه باران بارانی شده
یاد آهنگ لری افتادم میخونه
بارو بارو بارونه هِی دسِته بده دستِم چِش انتظارم هیچ
گل باغمی تووو چَشِ چراغمی تووو
بارو بارونه هی.....
باران جان شما رو با من اشتباه گرفتن
از این به بعد نگیرن صلوات
باران جان مصیبتهای منم زیاد بوده و هست
ولیییی من الان دارم کم کم پیر میشم چیزی نمونده تا مرگ
خوشبختی و عاقبت بخیری یعنی الان دارم نفس میکشم و هدف های بزرگی دارم
به خودت بیا و شاد باش
پاشو بیا با من برقص این ترانه رو
بارو بارو بارونه هِی.... دسته بده دستم چش انتظارم هی
میدونم سخته ولی خب دیگه چیکار کنیم این بوده کودکی ما از این به بعدش دست خود ماست
الکی من اصلا غمگین نیستم

خلیل جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 19:14 http://tarikhroze4.blogsky.com

سلام،

همینه دیگه. یک خاطره خوش که همشه قلقلک میده.

baran جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 14:46

سلام سهیلای عزیز, شاید یاد آوری همون یه سری خاطرات باعث میشه تا قدر امروزمون رو بدونیم, عاقبتت بخیر عزیزم که خیریست به بلندای سرنوشت

سهیلا رنگی جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 13:35 http://fortuna.blogfa.com/

واقعا کاش میشد یه سری خاطرات رو پاک کرد اما میشه گذاشت تو طبقه بالای کتابخونه ذهنمون تا قدمون بهش نرسه و حوصله برداشتنشون رو نداشته باشیم و فکر برداشتنشون مارو خسته کنه

سیما جمعه 29 مرداد 1395 ساعت 09:51 http://zanidaemh.blogfa.com

استاد عزیزم سلام.
هرابر میام اینجا بدون اغراق بیشتر از نیم ساعت مشغولم و هی میخونم و دویاره میخونم. سایه تون مستدام.
غرض از این پیام پاسخ پرسش و عذر تقصیر از تاخیر.
به آلمان میریم برای اقامت.بدون قصد بازگشت.
سپاس و درود.

پونی پنج‌شنبه 28 مرداد 1395 ساعت 02:02 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

سلام

دعوتید برای دیدن عکس هایی از نمایشگاه صنایع دستی در وبلاگ من

baran سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 18:37

سلام اقای محیط در اینکه قلم استاد بهتر از شاگردش باشه شکی نیست قلم استاد بهمن عزیز به قدری زیبا و دلنشینه که من گاه و به بیگاه به وبلاگشون سر بزنم و بار و بار ها نوشته های ایشون رو بخونم و هر بار برام تازگی داره و درسی جدید یاد بگیرم

baran سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 18:33

سلام مینو جان حق با شماست عزیزم عاقبت به خیری وقتیه که حضور خدا رو توی تک تک لحظه هامون حس کنیم

baran سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 18:31

سلام بندباز جان الهی امین انشاالله هممون عاقبت به خیر بشیم


سلام نادی جان چند سال پیش روزهایی که من خیلی حالم خوب نبود دوستی داشتم به اسم نادی که فقط تلفنی با هم حرف میزدیم و حتی گاهی با هم شعری می سرودیم حرف هات مث دوستم نادی واقعا امیدوار کننده و قشنگه

baran سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 18:26

سلام غریبه جان شما لطف دارید و خوشحالم که خوشتون اومده

baran سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 18:24

سلام سمیرا جون مامان بزرگ خدا بیامرزم همیشه در جواب صبح بخیرمی گفت عاقبتت بخیر باشه وقتی ازش می پرسیدم یعنی چی میگفت یعنی هم تو این دنیا هم اون دنیا خوشبخت بشی

baran سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 17:59

سلام پونی جون به قول اقا بهمن از این قشنگتر هم نمیشه نوشت مرسی عزیزم
و پروانه جون سنگ صبور امیدوارم حال پدرتون به زودی زود خوب بشه خوشبختی بالاتر از این نیست که دعای خیر پدر و مادر پشت سر اولاد باشه

baran سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 17:54

سلام
م نسرین جان شاید حضرت ایوب هم به شکلی عاقبت به خیری رو برای خودش تعریف کرد که ما قادر به درک اون نیستیم
نگین خانومی خیلی خوب گفتی عاقبت بخیری یعنی خوشبختی و خوشبختی یعنی راضی بودن به رضای خدا و تسلیم خواسته های خدا متاسفانه ما همیشه ناشکریم به داده ها و حریصیم برای به دست اوردن نداشته ها امروز میفهمم دعای پیرزن مهربون چقدر قشنگ بود

baran سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 17:38

سلام اقا بهمن عزیز تک تک نظرات دوستان رو خوندم ولی برای پاسخ دادن نیاز به کسب اجازه شما داشتم مچکرم از لطفتون

زئوس سه‌شنبه 26 مرداد 1395 ساعت 15:59

سلام عمو جان عزیز
اینهمه وقت از ما خبری ذنمی گیری دستت درد نکنه

سلام زئوس عزیز و گرامی
اگه بگم شرمنده کافیه؟
مسلمه که نه! ولی واقعن شرایط شغلیم تغییر کرده و کل فرصتهام درگیر کار شده ام... فقط همین

علی محیط یکشنبه 24 مرداد 1395 ساعت 14:51

سلام

خوب نوشته

ولی قلم شما یه چیز دیگه اس

سلام علی جان
تعریف استاد از شاگردش اصلن ملاک خوبی نیست...
و این تعریف بجز شرمندگی برا من اثری نداره

مینوˆ شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 18:12 http://milad321.blogfa.com

عاقبت بخیری اینه که حس خوبی از زندگیت داشته باشی.بتونی نیکی کنی,سلامت باشی و به کسی محتاج نشی.

احسنت بر شما استاد گرانقدر مینو خانم عزیز
مثل همیشه یه نظر پخته و کامل.

نادی شنبه 23 مرداد 1395 ساعت 10:08

سلام
دعا نوری است که راه خود رو در دل تاریکی های زندگی باز می کند مطمئن باش این عاقبت بخیری به شکل های مختلف تجلی پیدا میکند..
پس دلت قرص باشد باران عزیز...

سلام نادی عزیز
امیدوارم دل همه مون قرص و محکم باشه

بندباز جمعه 22 مرداد 1395 ساعت 23:45 http://dbandbaz.blogfa.com/

الهی آمین!... چقدر خوب نوشته بودند.

آره واقعن قلم روان و شیوائی دارن
البته خب راستش نه ایشون و نه من به زیبائی شما نمیتونیم بنویسیم. بدون اغراق عرض میکنم.

غریبه چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 17:06

سلام

داستانت به دل همه نشست و خوندنش هم درس زندگی بود
و هم لذت از خواندن یک متن با یک قلم توانا
ممنون از بهمن خان که این مطلب را گذاشته اند

سلام استاد عزیز
این منم که باید از دوستان عزیزی که هنوز منو فراموش نکردن و بهم سر میزنن تشکر بکنم.

علی امین زاده چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 07:34 http://www.pocket-encyclopedia.com

خلوتش را بر هم نزن
http://www.pocket-encyclopedia.com/?p=1607
ready up و منتظر حضور سبزتان

مثل همیشه حتمن مطلبی پربار و سرشار از نکات خوندنی.
چشمممممم خدمت خواهم رسید انشااله

علی امین زاده چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 07:34 http://www.pocket-encyclopedia.com

یادمه یه مربی نظام جمع داشتیم همیشه آخر حرفهاش دعا می کرد: خدا ایشالا آخر و عاقبت همه ی ما رو به خیر کنه.

بعد از سالها، الان می فهمم منظورش چی بود!

خدا کنه منم بالاخره بفهمم...

samira چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 06:48 http://tehran65.blogfa.com

واااااای چه خوب و با احساس

با تمام وجودم حسش کردم چون تجربه اش رو داشتم..گاهی به همسرم

میگم:دعای خیری هس که تگه قابل باشیم پشتمونه


انشاالله عاقبت بخیر بشی انشاالله

پروانه چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 00:14

سلام
پدر من برای کارهای روزمره اش نیاز به کمک داره وهر بار هم میگه الهی عاقبت بخیر بشی.
من فکر میکنم همین سلامتی همین نعمتها و محتاج کسی نبودن عاقبت بخیری است.

سلام پروانه خانم عزیز
چقدر خوشحالم که هم اسم خواهر عزیزم هستی.
و دعای عاقیت بخیری ورد زبون مرحوم مادرم بود

پونی چهارشنبه 20 مرداد 1395 ساعت 00:01 http://pppooonnnyyy.blogfa.com/

درود
عاقبت بخیری یعنی همون احساس خوب بودن و انسان بودنی که بعد از گذشت سال های دراز همراه خودت داری از این خاطره
، همون لبخندی که به صورتت میشینه از یاد آوریش
یعنی پیوستن به جمع خوبان
و حساس شدن به درد و سختی های دیگران
و رها شدن از درد بی دردی
عاقبت بخیری همون نقطه ی عطفیه که لذت انسان بودن را به یادت میاره
همون مسیر درست
چه بسیار لحظاتی که سقوط نهایی را سبب شده اند
مثل یک انتخاب نادرست
یک بی اعتنایی و عذاب دائمی وجدان
که دلتو سنگ کنه
از این بهتر نتونستم برات بنویسم باران
و عمو بهمن گل

و بهتر از این هم نمیشد نوشت پونی جان
واقعن که حرف نداری...

باران سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 19:07 http://asrebarooni.blogs.com

چقدر بارونیه چشمامون
چقدررررر پاکه قلبامون
خدای من میبینه
چه نازکه دلامون


عمو بهمن ممنوووونم که هستین

سلااااااام بارون اصلی خودمون
خوشحالم که بازم اینجا هستی و میبینمت.
میبینی چقدر اینجا بارونی شده؟

نگین سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 13:40 http://parisima.blogfa.com

با سلام خدمت دوست خوب و مهربانم آقا بهمن عزیز و بزرگوار

باران جان عاقبت بخیری به نظرم اینه که آدم تا لحظه ای که زنده ست محتاج هیچ بنی بشری نباشه ..
چه به لحاظ مالی، چه جسمی، چه عاطفی ...
با سلامتی و آرامش زندگی کنه و از زندگیش لذت ببره ..

تا لحظه ای که نفس میکشه رو پای خودش باشه و برای هیچ کاری به هیچکس نیازمند نباشه ...

به نظرم کسی که تو زندگیش احساس خوشبختی میکنه عاقبت بخیره ..

و امیدوارم که شما از این نعمت بزرگ برخوردار باشی و تا صد و بیست سال سرزنده و شاداب و سلامت زندگی کنی نازنین

سلام بانوی عزیز
منون از نظر خوبی که دادین

نسرین سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 02:40 http://yakroozeno.blogsky.com/

باران جان
هیچکس نمی دونه. حضرت ایوب هم هی منتظر شد و بخاطر همین هزار سال زندگی کرد ولی باز نفمید یعنی چی.
چون وجود نداره

baran سه‌شنبه 19 مرداد 1395 ساعت 02:02

سلام اقا بهمن عزیزم,تعریف استادی چون شما از قلم من باعث افتخارمه و مرسی که حرف ها و درد و دل هام رو قابل میدونید و توی این صفحه ی دفتر خاطرات عمومیتون به اشتراک میذارید

سلام باران خانم جان عزیز
شرمنده نکنید. کمترین وظیفه ام اینه. کمترین وظیفه.
ولی یه خواهش دارم. اگه ممکنه وقتی مطلبی از شما منتشر میکنم اگه ممکنه خودتون پاسخ دوستان عزیز رو بنویسید. باعث خوشحالی من و دوستان خواهد بود.شاید کم کم دست شمارو توی دست یه وبلاگ گذاشتم و خودتون هم صاحب وبلاگ شدین و مطالب زیباتون رو همون جا منتشر کنید.انشاالله

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد